پيام
+
[تلگرام]
مرثيه مرثيه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکي شد و از خيمه دو تا آينه رفت
ماه از ميسره، خورشيد هم از ميمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم اين همهمه را
پسر ام بنين و پسر فاطمه را
قمر هاشمي از اصل و نَسَب ميگويد
ديگري هم اَنا قتّالُ عرب ميگويد
پرده افتاده و پيدا شده يک راز دگر
سر زد از هاشميان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر ديدند
زورِ بازوي علي را دو برابر ديدند
شانه در شانه دوتا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طيار، نه، طوفاني تر
شانه در شانه دوتا کوه، خودت ميداني
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت ميداني
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده ست
اتفاقي است که يکبار فقط افتاده ست
ماه را من چه بگويم که چنين هست و چنان
شاه شمشماد قَدان، خسرو شيرين دهنان
ماه، در کسوت سقا به ميان آمده است
رود برخواست، که موسي به ميان آمده است
رود، از بس که شعف داشت تلاطم ميکرد
رود، با خاک کفِ پاش تيمم ميکرد
ماه افتاده در آئينه، ز تصوير بگو
مشک لبريز شد از علقمه، تکبير بگو
ماه اگر چه همه ي علقمه را پيموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
رود را تا به ابد، تشن مهتاب گذاشت
داغ لبهاي خودش را به دل آب گذاشت
لب اگر تر کند از چشم دريا عباس
چه جوابي بدهد ام بنين را عباس؟
ميتوانست به آني همه را سنگ کند
نشد آنگونه که ميخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولي، راه دگر پيدا کرد
کوه غيرت، گره کار به دندان وا کرد
ديگر اين مشک نه مشک است که ميخان اوست
چشم اميد رباب است که بر شان اوست
عمق اين مرثيه را مشک و علم ميدانند
داستان را هم اهل حرم ميدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غير آن اشک که در چشم رباب است، رباب
بنويسيد که در علقمه عباس افتاد
قطره اشکي شد و بر چادر زهرا افتاد
چه بگويم که چه شد؟ يا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رايح چادر مادر آمد
پسرم! دست مريزاد! قيامت کردي
تا نفس داشتي از عشق، حمايت کردي
از تماشاي تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوري که تو را چشم زده، کور شود
آسمانها همه يکپارچه بارانيِ توست
من بميرم، عرق شرم به پيشاني توست
داغ پرواز تو بر سينه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد
مشک خالي شده، برخيز که تا برگرديم
اتفاقي است که افتاده؛ بيا برگرديم
آه ! برخيز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خيبر به اسارت نرود ..
همابانو
101/4/4
ياسيدالکريم
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب.. احسنتم