پيام
+
[تلگرام]
اين شهرِ بسته بي گمان خالي ز روزن نيست
نه! اين کويرِ تَف زده بي باغ و گلشن نيست
از شاعري بويي نبرده آن که مي گويد
يا حضرت معصومه گفتن شعر گفتن نيست
شاعرشدم ديدم صداي سينه ام بعداز…
ميدانِ هفتاد و دوتن جز ((تن تَتَن تن)) نيست
من بيمه ي آبِ قُمَم ، هستم نمک گيرت
جز دِينِ تو حرزي دگر بر گردنِ من نيست
حتي اگر بد ، هر کسي رو زد به دامانت
من حق ندارم که بگويم پاکدامن نيست
ديدم خودم حتي بزرگان در حريم تو
(مِن مِن) کُنان گفتند اينجا جاي (مَن مَن) نيست
از کاج هاي شهرمان هم کمترم وقتي
از داغِ تو کلِ تنم لبريزِ سوزن نيست
يک سوي شهرِ من طلا ، يک سوش فيروزه
در سينه ي ما ثروتي جز اين دو معدن نيست
در شهرِ خُشکي که ريا خاموشمان کرده ست
بي گنبدِ نوراني ات تکليف روشن نيست
شهرم ندارد دلخوشي ، شُکرِ خدا هستي
بي اين حرم يک لحظه هم قم جاي ماندن نيست…!
*
#محسن_کاوياني
*خاطره*
96/11/24