پيام
+
آن روزها نام مرا حتي نمي دانست
من عاشقش بودم ولي گويا نمي دانست
من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم
انگار او چيزي از اين خط ها نمي دانست
با خود کلنجار عجيبي داشتم آيا
از عشق مي دانست چيزي يا نمي دانست؟
هي خواب مي ديدم که در گرداب مه رويم
اما کسي تعبير رؤيا را نمي دانست
رمال هم از آينه چيزي نمي فهميد
از سرنوشتم نقطه اي حتي نمي دانست
رايحه ي انتظار
96/10/15
کفش هاي مکاشفه
من تاجر ابريشم روياي او بودم /
سرگشته اش بودم ولي "ديبا" نمي دانست /
يک شب برايش تا سحر"گلپونه ها" خواندم /
تنها به لبخندي مرا ديوانه مي دانست /
فرداي آن شب رفت فهميدم که معناي /
"من مانده ام تنهاي تنها"را نمي دانست